ایرانپور جزنی ، بنیانگذار جغرافیا در دانشگاه شهید بهشتی (ملی سابق )
در میان کسانی که این نوشته را میخوانند، هستند افرادی که حتی نام دکترجزنی را هم نشنیدهاند. آنانی که در کلاسهای درس دانشکده علوم زمینبر نیمکتها مینشینند، از آزمایشگاهها و کتابخانههای آن استفاده میکنند و از راهروها و پلههای آن بالا و پایین میروند، نمیدانند که این مجموعه و حتی ساختمان کنونی دانشکده ادبیات علوم انسانی چگونه به وجود آمده و بدنه علمی،کالبدی و خدماتی آن چگونه شکلگرفتهاند،که هنوز پس از گذشت نزدیک به نیمقرن، همچنان کارآمد و پابرجا ایستادهاند.
نسل امروز استادان خود را با معیارهای سواد، نحوه نمره دادن و یا توجه به حضوروغیاب میسنجند.تقریباً بهغیراز موضوع درس و یا پایاننامه گفتمانی با استادان خود ندارند.این روال کلیشهای کموبیش در بسیاری از گروههای آموزشی ادامه دارد همگان با آن خو گرفتهاند. اما روزگاری دانشکده و استادان نسل ما از جنس دیگری بودند رابطه بین استاد و دانشجو فراتر از درسومشقهای کلیشهای بود. استادان از هدف و آینده دانشجویان میپرسیدند و طی این گفتگوها آنان را ارزیابی میکردند.آموزشوپرورش دانشجو دو وظیفهای بود که آنان برای خود تعریف کرده و به آن پایبند بودند. دکتر جزنی در زمره این گروه از استادان زمانه خویش بود. همهکسانی که روزگاری در کلاسهایش مینشستند و یا با او کارکردهاند،او را با خصلتهای خاص او میشناسند. استادی مسلط بر دانش جغرافیا، مدیر مدبر، مقید بر اخلاقیات انسانی و دارای حسن سلوک بیمانند.درب اتاق او حتی زمانی که قایم مقام و معاون دانشگاه بود،همیشه بر روی همکاران و دانشجویانش باز بود.به باور من او این رفتار را ازاستادان آلمانی خود در دانشگاه توبینگن آلمان آموخته بود.تا نیمههای دوم دهه١٩٦٠ میلادی(١٣٤٠)، نظام استاد سالاری در دانشگاههای آلمان حاکم بود. استادان رسمی یا به قول خودشان Ordinarius قدرت و منزلتی زیاد داشتند. با هرکسی نمیجوشیدند و دانشجویان برای دیدنشان باید مدتها انتظار میکشیدند و اگر پذیرفته میشدند باید لباسی مرتب ظاهری آراسته میداشتند.دکتر جزنی با شناختی که از جامعه دانشگاهی ایران و نسل جوان دانشجو داشت،از آلمانیها یاد گرفته بود که در ایران چگونه استادی نباید بود.
از سالها پیش بهاتفاق آقای پروفسور اهلرس وهمکارانی چون دکترعباس سعیدی، دکترحسن توانا، دکتررضا ثروتی و مهندس محمدرضا سحاب درنظر داشتیم، طی مراسمی از زحمات دکتر ایرانپورجزنی، استاد برجسته جغرافیا وبنیانگذار رشته جغرافیا در دانشگاه ملی سابق(شهید بهشتی) به نحوی بایسته و شایسته قدردانی کنیم. آقای اهلرس از دوستان دوران تحصیل دکتر جزنی در دانشگاه توبینگن آلمان هستند و این دوستی طی یک دوره کاری در دانشگاه، به یک همکاری دوجانبهای تبدیل شد،که آگاهی از چندوچون آن، میتواند برای نسلهای آینده مفیدوآموزنده باشد. اما ما پنج نفر همگی از شاگردان دکتر جزنی هستیم و الفبای جغرافیا و اصول آن را، بیهیچ شک و تردیدی از او یادگرفتیم. بهدوراز هرگونه اغراق او آموزگاری بیبدیل در زمانه خویش بوده، هست و خواهد بود. درکنارمراسم بزرگداشت او، برآن شدیم جشننامهای که دربرگیرنده خاطرات ما با او و تعدادی مقاله جغرافیایی هست، منتشر کنیم. این کمترین کاری است که میتوانستیم برای استادی چون دکتر جزنی انجام دهیم ایکاش در شرایطی بودیم که میتوانستیم، تندیس خوشتراشی از او را در مقابل درب ورودی دانشکده علوم زمین دانشگاه شهید بهشتی برافرازیم، تا آنان که امروز در فضای این دانشکده کار میکنند و یا درس میخوانند، بدانند که این بنا و ساختار آن مدیون عشق و علاقه و پشتکار و اراده مردی است که نامش ایرانپور جزنی است.
دکترایرانپورجزنی در٢٢ آذرماه سال١٣٠٣، یعنی هشتادوسه سال پیش در روستای جزن از توابع نطنز به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را به اقتضای شغل پدرش در نطنز،کاشان، رشت و تهران به پایان رساند و پس از دریافت لیسانس از دانشسرای عالی دانشگاه تهران، برای ادامه تحصیل به آلمان رفت و از دانشگاه توبینگن آن جا به دریافت درجه دکتری جغرافیا نایل آمد. پس از ازدواج با همسر دانشمندش دکتر سیندخت دهش، به ایران بازگشت. دکترجزنی در دانشگاه ملی سابق ( شهید بهشتی) و همسرش در دانشکده پزشکی دانشگاه تهران بهعنوان استاد مشغول به کار شدند. در سال١٣٤٨ او گروه جغرافیا را در بدنه دانشکده ادبیات و علوم انسانی راهاندازی کرد و در همان سال سی نفر دانشجو برای این رشته پذیرفته شدندکه من یکی از آنها هستم و مانند خود دکتر جزنی تا به امروز به جغرافیا وفادار ماندهام.
ترمهای اول و دوم را همراه با گروه جامعهشناسی دروس مشترک داشتیم. دروسی مانند تاریخ،جامعهشناسی، جغرافیا،روانشناسی و فلسفه راباهم گذراندیم. امروز وقتی به یادکلاسهای دکتر شرف (استاد فلسفه)، دکترممتحن(استاد تاریخ)،دکتر عظیمی(استادروانشناسی)، دکترغلامعباس توسلی(استادجامعه شناسی)، دکترکریمان(استادادبیات) و مهندس رحمت اله غفار عدلی و دکتراحمدشمیرانی (استادان زمینشناسی) میافتم، نیک درمییابم که نسل ما از دانش و منش چه استادانی بهرهمند می شدیم و از ثمره رشته جغرافیا چه درسهایی از رشتههای دیگرآموختیم. دکتر جزنی از گنجاندن این دروس در برنامه آموزشی مادوهدف داشت: نخست اینکه ما را از آموزش تکبعدی جغرافیا بازداشته و دریچههایی از رشتههای دیگر را به رویمان بگشاید. و دیگر اینکه فرصتی بیابد، تا برای این رشته نوبنیاد استادان موردنیاز را استخدام کند. واقعیت اینکه دانشگاههای تهران و تربیتمعلم که تا آن روز تنها متولیان آموزش جغرافیا در دانشگاههای تهران بودند، از رویش یک نهال جدید جغرافیا چندان خرسند نبودند و به همین دلیل استادان آنها، خواسته و ناخواسته، رغبتی برای تدریس در این گروه جدید از خود نشان نمیدادند. در آن روزها دکتر جزنی با چهار دغدغه عمده روبرو بود: نخست استخدام استادان جدید برای گروه جغرافیا،اما درآن روزها فارغالتحصیل دکتری جغرافیا نه کمیاب،که نایاب بود.به همین دلیل دکتر شمیرانی را از اصفهان ودکترپیرزاده را از مشهد به گروه آورد و جوانی فوقلیسانس به نام هوشنگ بهرام بیگی را در گروه استخدام کرد. اما این تدبیر لازم ولی کافی نبود. ازاینرو برای رفع دومین دغدغه خود، تعدادی از دانشجویان خود را با استفاده از بورسهای دفتر مبادلات علمی آلمان،یکی پس از دیگری به آلمان فرستاد،تا نزد آقای اهلرس که اینک مرتبه استادی در دانشگاه ماربورگ را داشت،دکترای خود را گذرانده و به دانشگاه خودشان برگردند. ما چهار نفر همراه با دکتر ثروتی ازجمله همین دانشجویان بودیم. سومین دغدغه دکتر جزنی ایجاد تحول در برنامه آموزشی جغرافیا بود. زمان دانشگاههای تهران، تربیتمعلم، تبریز، مشهد و تا حدودی اصفهان کاملاً تحت تأثیر مکتب جغرافیایی فرانسه بودند در آن او که خود در مکتب آلمان درسخوانده بود، جای خالی این مکتب را درنظام آموزش عالی جغرافیا بهتر و بیشتر از همه درک کرده بود. گذشته از اینها، دانشگاههای قدیمی به تبعیت ازهمین مکتب، بیشتر به جغرافیای طبیعی بها میدادند، تا جغرافیای انسانی که اهم دروس آنها در کلیات قارهها،کشورشناسی، جغرافیای سیاسی و مانند اینها خلاصه میشد. دکتر جزنی درصدد بود که این ساختار سنتی را درهمشکسته و ساختار و محتوای جدیدی برای جغرافیا تعریف کند. مکتب آلمان بهترین گزینه برای نوسازی محتوا و ماهیت دانش جغرافیا در ایران بود و او در این اقدام انچنان سنجیده و موفق عمل کرد که دانشگاههای دیگر نیز ناگزیر از بازنگری در محتوای دروس خود شدند. دکتر پاپلی یزدی را میتوان از نخستین سنتشکنان مکتب سنتی فرانسه در دانشگاههای ایران به شمار آورد. او با تدوین رساله دکتری خود، جغرافیای موضوعی و تحلیلی را جایگزین جغرافیای توصیفی مکتب فرانسه کرد.
چهارمین دغدغه دکتر جزنی هویت بخشیدن به جغرافیا وقراردادن آن در جایگاه واقعی خود بود. دردانشکدههای ادبیات و علوم انسانی رشته جغرافیا اغلب به چشم فرزندخوانده تلقی میشد. دلیل آن اینکه مثلاً در دانشگاه تهران، دکتراحمد مستوفی، برای رهایی از این فرزندخواندگی مؤسسه جغرافیا را تأسیس و خود را از فرزندخواندگی دانشکده ادبیات وعلوم انسانی نجات داد. دکتر محمدحسن گنجی هم با پذیرش معاونت وزارت راه و ریاست سازمان هواشناسی، بهنوعی خود را از قیمومیت دانشکده ادبیات و علوم انسانی بیرون کشید. دکتر جزنی با آگاهی از این ساختارهای نامتجانس سنتی، بر این باور بود که جغرافیا را باید در دانشکدهای مستقل بانام علوم زمین قرارداد. به همین دلیل از همان ابتدای تأسیس گروه جغرافیا، برای رضایتمندی گروههای ادبیات و علوم انسانی، ابتدا ساختمان جدید این دانشکده را با سختکوشی تمام به پایان رساند و بلافاصله ساخت ساختمان جدید دانشکده علوم زمین را آغاز کرد.
اینچنین بود که او در یک بازه زمانی نهچندان دراز، با رفع این چهار دغدغه خود، میراثی ماندگار از خود بر جای گذاشت که سالیان سال نامش را آیندگان به خاطر خواهند سپرد.
نامش ایرانپور است و زاده روستای جزن،
پای کرکس اون ور کاشان و نطنز
شهرتش هم جزنی
باغچه کاشانهشان برپاست،
دانشآموخته جغرافیاست
به حریم خلوت او قدم آهسته گذار که مبادا آزرده شود
پور و ایرانش به هیاهوی سحر
منبع :
به قلم دکتر محمدتقی رهنمایی ، استاد بازنشسته جغرافیا دانشگاه تهران ، اسفند سال 1396
|